کارگاه داستان / جلسه اول
جادوی نوشتن
در طول سالهایی که در حوزه سینما و داستان به مطالعه و نوشتن مشغول بودم، همواره با این سوال جدی روبرو بودم که: «چرا با وجود نقش کلیدی فیلمنامهنویسان، آنها به اندازهی کارگردانان و بازیگران مشهور نیستند؟»
آیا به این سوال که به نظر بدیهی میآید میتوان اینگونه پاسخ داد که: «چون اکثر کارگردانان به متن فیلمنامه وفادار نیستند» و یا آنکه «اگر یک فیلمنامه را به 5 کارگردان بدهید، 5 فیلم متفاوت خواهید دید». پاسخ به این سوال با این پیشفرض انجام میشود که وقتی میگوییم فیلم «فلانی»، منظور از «فلان» هیچگاه فیلمنامهنویس نیست.
ادعای بالا مثال نقضهای بسیاری هم دارد. فیلمنامهنویسان مشهوری هستند که هیچگاه کارگردانی نکردهاند اما اکثر مردم دوست دارند تمام فیلمهای آنها را دنبال کنند. آیا این افراد دستورالعمل ثابتی برای نوشتن دارند؟ بگذارید برای شروع، اولین جمله کلیدی خودمان را بیان کنیم: «هیچ کتاب، کلاس و استادی وجود ندارد که بتواند یک چوب خشک را نویسنده کند!». ما با رمان خواندن و فیلم دیدن هیچگاه نویسنده نخواهیم شد. متاسفانه عدهی بسیاری از علاقمندان به نوشتن، چنین تصور اشتباهی دارند.
برای نویسندگی خلاق باید دو عنصر قدرت حسی و تخیل را در کنار استعداد ادبی و استعداد داستانگویی با هم داشت. در اطراف خودمان آدمهای بسیاری را میتوانیم مثال بزنیم که استعداد ادبی خوبی دارند. این افراد زبان روزمره و عادی را به فرمی والاتر و گویاتر تبدیل میکنند و قادر هستند توصیفات بسیار زیبایی را در مورد اشیا و موجودات زنده بنویسند اما آیا برای نوشتن داستان فقط همین توصیفات و یا الفاظیها کافی است؟ ما برای نوشتن به استعداد داستانگویی هم نیاز داریم.
اتفاقات زندگی، خاطرات ما، خاطرات دوستانمان و آن چیزی که میبینیم، به خودی خود قادر به ساختن یک داستان کامل نیستند. به عبارتی دیگر به بهانهی واقعگرایی نمیتوان یک «خاطره» را یک «داستان» بنامیم. کار کسانی که از استعداد داستانگویی برخوردارند این است که میتوانند زندگی عادی را به تجربهای نیرومندتر، روشنتر و با معناتر تبدیل کنند. مسئلهی بعدی این است که این دو استعداد کاملا با هم تفاوت دارند. زیرا ما برای نقل یک داستان لزوماً نباید آن را بنویسیم.
نویسندگان حرفهای از مادهی خام استعداد ادبی که کلمات است استفاده میکنند تا مادهی خام استعداد داستانگویی که خودِ زندگی است را به طرز ماهرانهای به داستان تبدیل کنند.
ما هنر داستانگویی را در دو قالب فیلمنامه و رمان در نظر میگیریم. این دو قالب از جهات مختلفی به هم شبیه هستند. اول آنکه هر دو از «داستان» تشکیل شدهاند و دوم زمان تقریبا یکسانی است که صرف نوشتن هر دو میشود.
اشتباه است اگر تصور کنیم «چون در صفحات فیلمنامه فضاهای خالی زیادی وجود دارد» پس فیلنامه سریعتر و راحتتر نوشته میشود. در صورتی که خلق شخصیتها، جهانِ داستان و روایت در فیلمنامه به همان دشواری و پیچیدگی یک رمان است.
بد نیست که در اینجا به نکتهی کلیدی دوم اشاره کنیم. میگویند که یک بار پاسکال نامهای طولانی برای یکی از دوستان خود مینویسد و در پایان از اینکه وقت کافی برای نوشتن نامهای کوتاهتر نداشته از او معذرتخواهی میکند. آیا تا به حال رمانی خواندهاید که احساس کنید نویسنده دوبرابر آنچه که باید مینوشته، وراجی کرده است؟! یا فیلم و سریال کشدار و اعصابخوردکن دیدهاید؟ آیا شما تصور میکنید که نویسنده مشکل مالی داشته است؟ و یا اینکه از جادوی نوشتن بیبهره بوده است؟
نویسندهها همواره با خیل عظیمی از خوانندگان و تماشاگران هشیار و باهوش طرف هستند. کار نویسندهی حرفهای آن است که همیشه یک قدم جلوتر از این مخاطبان باشد. او باید از واکنشها و پیشبینیهای مخاطب مطلع باشد.
در کارگاه «فیلمنامه و داستان» به مرور با اصول و تکنیکهای نوشتن آشنا خواهیم شد. شنبهها منتظر مطالب این کارگاه در «سینماکات» باشید.
کارگاه داستان / جلسه دوم
ساختار داستان
ساختار
ساختار منتخبی است از حوادث زندگی شخصیتها که در نظمی با معنا قرار گرفتهاند تا عواطف خاصی را برانگیزند و نگاه خاصی را به زندگی بیان کنند. (داستان، رابرت مککی، ص 24). این حوادث اگر بر پایه تصادف باشند، داستان بیمعنا خواهد شد.
حادثه
حادثه یعنی تغییر و در طول داستان برای اینکه این تغییر معنای صحیحی داشته باشد، باید برای یک فرد و در معنایی دقیقتر بر مبنای یک ارزش اتفاق بیافتد. ارزشهای داستانی یعنی مفاهیم زندگی. لذا این مفاهیم در طول داستان میتوانند از منفی به مثبت یا بالعکس تغییر جهت بدهند.
صحنه
در یک فیلم نویسنده چهل تا شصت حادثهی داستانی یا به عبارتی چهل تا شصت صحنه قرار میدهد. هر صحنه کنشی است که ارزشی را وارد زندگی شخصیت میکند، ارزشی که تا حدی مهم و با معنا باشد. معمولا تعداد صحنهها در رمان بیشتر است.
گفتیم که حادثه بر مبنای ارزشهای داستانی تعریف میشود، بنابراین ما مجاز نیستیم که از صحنهای استفاده کنیم که تغییری در آن رخ نمیدهد. به عبارت سادهتر فرض کنید شخصیت ما بخواهد در یک صحنه حرفی بزند یا کاری انجام دهد که به لحاظ «ارزش» تغییری رخ ندهد، بنابراین ما میگوییم در اینجا حادثهای روی نداده است پس این حرف زدن به خودی خود یک صحنه نیست.
لحظه
درون هر صحنه کوچکترین عنصر ساختاری یعنی لحظه (beat) قرار دارد. هر لحظه نوعی تبادل رفتار است در قالب کنش / واکنش. رفتارهای متقابل لحظه به لحظه، صحنه را پیش میبرند. (داستان، رابرت مککی، ص 27)
سکانس
مجموع چند صحنه را سکانس مینامیم. صحنهها باعث تغییرات نسبتاً جزیی اما مهم میشوند، اما صحنه پایانی یک سکانس باعث تغییری شدیدتر و قطعیتر میشود. سکانس معمولاً شامل 2 تا 5 صحنه است.
پرده
پرده عبارتست از تعدادی سکانس که در صحنهایی نهایی به نقطه اوج میرسند.
داستان
«داستان» بزرگترین ساختار ممکن است که از تعدادی پرده تشکیل شده است. در طول یک داستان، موقعیت ارزشی یک شخصیت ممکن است نوسانات کم یا زیادی داشته باشد اما مسئله این است که این موقعیت ارزشی ثابت نخواهد بود. در طول کارگاه داستان با رسم نمودار تغییرات زمانی و تغییرات ارزشی بیشتر آشنا خواهیم شد.
پیرنگ
طرح یا پیرنگ به معنای پیچ و خمهای خامدستانه یا تعلیق شدید و غافلگیری شدید نیست. بلکه حوادث باید انتخاب شوند و طبق الگویی خاص کنار هم قرار گیرند. یعنی پیرنگ سلسله روابط علّی و معلولی داستان است. پیرنگها میگوید «چرا این اتفاق افتاد» و قصه میگوید «بعدش چه اتفاقی میافتد؟».
«واژهی پیرنگ از هنر نقاشی به وام گرفته شده و به معنای طرحی است که نقاشان بر روی کاغذ میکشند و بعد آن را کامل میکنند، طرح ساختمانی که معماران میریزند و از روی آن ساختمان بنا میکنند. واژه پیرنگ در داستان به معنای روایت حوادث داستان با تاکید بر رابطه علیت میباشد. «شاه مرد و بعد ملکه مرد» داستان است زیرا فقط ترتیب منطقی حوادث بر حسب توالی زمانی رعایت شده است. اما «شاه مرد و بعد ملکه از غصه دق کرد» پیرنگ است زیرا در این بیان، بر علیت و چرایی مرگ ملکه نیز تاکید شده است. به سخن دیگر، پیرنگ، طرح منسجم و همبستهای است که از جایی آغاز میشود و به جایی ختم میشود و میان این دو نقطه حوادثی رخ میدهد که با یکدیگر رابطه علت و معلولی دارند. به دلیل تاکید بر چرایی حوادث، پیرنگ با خلاصه داستان تفاوت دارد. تعریف پیرنگ در اصل، از فن شاعری ارسطو مایه میگیرد.» (فرهنگ اصطلاحات ادبی، صص 57 و 58)
شاه پیرنگ، خرده پیرنگ، ضد پیرنگ
دورترین زوایای هنر داستان، مثلثی را به دور امکانات صوری داستانگویی تشکیل میدهند. مثلثی که در واقع مرزهای جهان داستان را تعیین میکند. در راس مثلث داستان اصول سازنده طرح کلاسیک قرار دارد. طرح کلاسیک یعنی داستانی بر مبنای زندگی یک قهرمان فعال که علیه نیروی عمدتاً خارجی و عینی مخالف مبارزه میکند تا به هدف خود برسد.
شاه پیرنگ آخرین حد مجاز داستانگویی نیست. در گوشه چپ موارد مینیمالیسم یا خرده پیرنگ قرار دارد. یعنی نویسنده با عناصر طرح کلاسیک آغاز میکند اما در ادامه آنها را تحلیل میبرد. خرده پیرنگ به معنای عدم وجود پیرنگ نیست بلکه به دنبال سادگی و اختصار است.
در گوشه سمت راست ضد پیرنگ قرار دارد که معادل سینماییِ ضد رمان یا رمان نو و تئاتر پوچ است. اینها عناصر کلاسیک را تقلیل نمیدهند بلکه معکوس میکنند.
شاه پیرنگ فرم مرسوم و رایج سینماست. خرده پیرنگ اگرچه تنوع کمتری دارد اما جهانی است. ضد پیرنگ خیلی محدود است و عمدتاً در اروپا بعد از جنگ جهانی دوم ساخته شده است.